عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده
آخرین نظرات

گریه بر کودکی که نیست

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ

گریه بر کودکی که نیست

خوانشی متفاوت از داستان "یک موضوع موقت" با رویکرد نقد روانکاوانهنقد یک موضوع موقت

"یک موضوع موقت" روایت کوتاهی است از زندگی شبا و شوکمار، زن و شوهر جوانی که فرزندشان شش ماه پیش مرده به دنیا آمده و رنج از دست دادن فرزند، باعث سردی رابطه ایشان شده و رونق و طراوت گذشته از زندگی شان رخت بربسته است. این دو، زندگی یکنواخت و کسل کننده ای را می گذرانند و تلاش می‌کنند تا از یکدیگر و دوستانشان بگریزند و حتی در مقابل هم دیده نشوند. این روند ادامه دارد و شبا وقت خود را با کار (ویراستاری) پر می کند و شوکمار به بهانه نوشتن پایان نامه اش در خانه مانده است. تا اینکه اداره برق، اطلاعیه‌ای با یک موضوع موقت، مبنی بر خاموشی شبانه ناشی از تعمیر اختلال سیم برق را برای ایشان می‌فرستد و ایشان 5 شب و به مدت 1 ساعت برق نخواهند داشت.

در طول این 5 شب، وقتی خانه در تاریکی فرو می‌رود، شبا و شوکمار نیز در تاریکیِ ناخودآگاهشان فرو رفته و تصمیم می‌گیرند رازهایشان را با هم در میان بگذارند و شروع به اعتراف می کنند از روزهای ابتدایی آشنایی شان که عاشقانه یکدیگر را دوست داشته اند تا این روزهای پایانی.

صبح شب پنجم از اداره برق، اطلاعیه ای رسیده و خبر می دهد که خط برق زودتر از موعد تعمیر شده است. به هر حال آن ها چراغ ها را خاموش می کنند و در تاریکی غذا می خورند؛ اما بعد شبا چراغ را روشن می کند و آخرین رازش را افشا می‌کند و می‌گوید قصد ترک شوکمار را کرده و شوکمار نیز جنسیت فرزند از دست رفته شان را که قرار بود هیچوقت از آن مطلع نباشند، فاش می کند.

شبا دوباره چراغ را خاموش می کند و هر دو برای رازهای دردناکشان اشک می ریزند.

محوری ترین اصل در خوانش یک اثر از منظر فروید و نقد روانکاوانه، دقت در این مسئله است که نیروی انگیزش اغلب اعمال افراد، قوای روانی‌اند که سلطه فرد بر آن ها بسیار کم است؛ همچنین در نظر فروید، کمبودهایی که در طی دوران بر بعضی از نیازهای انسان وارد می‌شود، موجب ایجاد عقده شده و در ناخودآگاه انسان قرار می‌گیرند. این عقده ها در صورت بروز موقعیت، خود را نشان می‌دهند که در اکثر مواقع باعث ایجاد مشکلاتی در زندگی شده و درد‌سرهایی را برای جامعه و فرد به وجود می‌آورند.

در خوانش این اثر از منظر نقد روانکانه، می کوشیم تا 5 اصل کلی سرکوب ها، انگیزش‌ها، عقده‌ها، تجارب گذشته و رویاها و نمادهای اثر را از زاویه نقد روانکاوانه بازخوانی کنیم.

شوکمار، شخصیت اصلی مرد داستان، برای اتمام پایان نامه اش تعلل می کند، او که تا قبل از مرگ فرزندش، دانشجوی سخت کوشی بوده است و همسرش را عاشقانه دوست داشته، در این 6 ماه تبدیل شده است به مردی که دائم در خانه است، آشپزی می کند، تا نزدیک ناهار در رختخوابش می خوابد، در کوچکترین کارها از همسرش تقلید می کند، یادش می رود مسواک بزند، از خانه بیرون نمی‌رود، تدریس خود را به سال آینده موکول کرده و هیچ انگیزه ای برای تجدید قوا ندارد؛ و حتی برای اینکه آرامش بگیرد و همسرش را کمتر ببیند به اتاقی رفته که روزی بنا بود اتاق بچه شان باشد و همسرش از آن گریزان است.

عقده انزوا، شوکمار را وا می دارد، تا در خانه بماند، او حتی تا ظهر در رختخواب خود باقی می ماند و دوست دارد تنها باشد و حتی همسرش را نبیند، انگیزه وی از این رفتار، مرگ فرزندی بوده که با آمدنش احساس خوش آیندی داشته و او را از این تفکر می رهانده که تا سن 35 سالگی هنوز فقط یک دانشجو است. اما مرگ فرزند پسر باعث اتفاقی تکراری در زندگی او شده است، همچون مرگ پدر که موجب شد، مادرش وی را ترک کند، گویا شوکمار در ناخودآگاه خود، زندگی اش را در آستانه از هم پاشیدگی می بیند و عدم حضور همسرش در خانه، این حس وی را تقویت کرده است.

شوکمار همچون سایر افرادی که به این عقده مبتلا هستند، منفعل است و به رفتارهای امن و آشنایی که در گذشته انجام میداده، متمایل است، شاید به همین جهت، نسبت به کارکردن بسیار زیاد همسرش هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و آشپزی کردن را دوست دارد. او به شدت وابسته است. همواره و در ریز ترین مسائل، تابع همسرش بوده؛ اما عدم حضور همسرش در حال حاضر نوعی اضطراب از رهاشدگی در سراسر زندگی اش را باعث شده است.

شوکماری که بعد از ازدواجش شعر می گوید، روحیه بسیار حساسی داشته و شاید به دلیل عدم حضورش در کنار همسرش در زمان آن زایمان ناموفق، خود را مقصر می پندارد و روی سخن گفتن با وی درباره آن اتفاق را ندارد.

از سوی دیگر شخصیت زن اصلی داستان، پس از مرگ نوزادش، با پرکردن تمام وقت خود با کار، سعی دارد حتی مجالی برای فکر کردن به این اتفاق برای خود باقی نگذارد. او که شخصیتی قوی، محکم و برونگرا  دارد، به گونه ای که برقراری ارتباط با دیگران را کار مهمی می داند، به سالن ورزشی می رود و همسرش را با مهمانی های بزرگ، غافلگیر می کند و همواره در خرید پیشرو است و شوهرش را مدیریت می کند، واکنش متفاوتی نشان می دهد؛ او پس از بازگشت از بیمارستان، تمام خشم خود از این واقعه را با پرتاب کردن اشیای خانه و شکستن آن ها بیرون می ریزد.

هر چند این رفتارها موجب بروز خشم درونی وی می شود؛ اما ناراحتی او تا جایی ادامه دارد که دیگر اهمیتی برای فکر کردن به خانه و همسرش قائل نیست. شبا دیگر به ظرف های خالی مواد غذایی و ست کردن لوازم خانه فکر نمی کند و حتی از اتاقی که روزی وسایل کودکش را در آن چیده بود و الان همسرش در آنجا کار می کند، به صورت ناخودآگاه می گریزد. او می خواهد با زندگی مستقل، خود را از شر افکار ناراحت کننده برهاند. او عکس العمل نشان می دهد برخلاف شوکمار که کاملا منفعل اسست.

شبا حتی گاهی در ناخودآگاه خود بچه اش را می بیند که به دنیا آمده و برای او جشن برنج[1] گرفته اند و این حکایت از تأثیر عمیق این اتفاق بر روح وی و سعی شبا در سرکوب کردن آن در وجود خویش دارد. سرکوبی که در فرار از خانه و محیط رنج خود را نمایان کرده است.

دوری و عدم صحبت کردن شبا و شوکمار، رنج حاصل از این اتفاق را برای هر دو ایشان چند برابر کرده است.

وابستگی شوکمار به همسرش و طرد شدگی رفتاری از سمت وی، می تواند دلیل رفتار انفعالی وی و انزجار او از جریان یافتن زندگی باشد.

 شوکمار که در کودکی و پس از مرگ پدر، شاهد رفتن مادر بوده و به همراه همه زندگی، تنها، رها شده است؛ هم اینک و پس از این اتفاق ناگوار، نیاز به مامن و پناهگاهی دارد که او را دریابد و در خود پناه دهد؛ اما در واقیعت می بیند که همسرش شبا، علیرغم جسم چالاک و قدرتمندش، روح آزرده ای دارد و خلا عمیق درونی خویش را با کار پر کرده است. شوکمار این مامن را در تنها بودن و خانه و رختخوابش جستجو می کند.

هر چند تلاش شوکمار برای غذا پختن و آرام نگه داشتن خانه، حکایت از علاقه او به همسرش و حفظ زندگی اش دارد؛ اما در عین حال می توان چنین برداشت کرد که او می ترسد بار دیگر، زنی، همچون مادرش او را رها کند.

می توان گفت تاریک شدن هر شب، نمادی از فرو رفتن شبا و شوکمار در خود اصلی شان است که موجب اعتراف به مسائلی می شود که در روشنای روز قادر به سخن گفتن از آنها نیستند؛ در روز دوم، رفتن به بیرون شوکمار، خرید شمع و آب شدن تدریجی برف ها نشان از تلاش های او برای فرورفتن در این ناخودآگاه و جریان یافتن دوباره زندگی ایشان دارد.

خاموشی عمدی چراغ در شب پنجم حکایت از علاقه زن و شوهر به این تاریکی ها دارد، تاریکی هایی که خود اصلی شان را در کنار هم قرار داده و هر دو، از بودن در آن لذت می برند.

توصیف نویسنده از فضای سرد و یخ زده شهر، آسمانی شبیه قیر مذاب و برف هایی که در گوشه های خیابان روی هم انبار شده اند و تاریکی هر شب، نماد روشنی از فضای سرد و ملال آور خانه شبا و شوکمار است؛ حتی می توان گفت برقی که در نتیجه طوفانی سهمگین، مختل شده، نماد رابطه عاشقانه شبا و شوکمار است که پس از مرگ فرزندشان به سردی گراییده و در حال از بین رفتن است.

شاید اگر شوکمار کودکی محکمی داشت و دائماً تحت سیطره پدر نمی بود و یا از سوی مادر رها نمی شد و این اظطراب دائمی را با خود، همراه نمی داشت، و خود را در این اتفاق، بخاطر تنها گذاشتن همسرش، مقصر نمی دید و از صحبت با او طفره نمی رفت و شبا نیز تمام وقت خود را با مشغولیت های خارج از خانه پر نمی کرد، تحمل این رنج، برای هر دوی ایشان راحتتر می نمود.

در پایان داستان، اختلال برق تعمیر می شود، رابطه زن و شوهر در بازگویی رازها پیوند می خورد و در شب آخر شبا، چراغ را خاموش می کند و هر دو بر سر میز می نشینند و برای اولین بار، بخاطر کودکی که نیست، گریه می کنند.

 

 

 

زهره نجف زاده جمکرانی



[1] . جشنی در هندوستان که برای بچه ای که بار اول برنج می خورد میگیرند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">