عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده
آخرین نظرات

بادبادک باز

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

بادبادک بازدر یک روز سرد ابری زمستان 1975 در دوازده سالگی شخصیتم شکل گرفت. دقیقا آن لحظه یادم مانده؛ پشت چینه مخروبه‎ای دولا شده بودم و کوچه کنار نهر یخزده را دید می‎زدم. سالها از این ماجرا می‎گذرد، اما زندگی به من آموخته است آنچه درباره از یاد بردن گذشته‎ها می‎گویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز میکند. حالا که به گذشته برمی‎گردم، می‎بینم تمام این بیست و شش سال به همان کوچه متروک سرک کشیده‎ام.

یکی از روزهای تابستان گذشته دوستم رحیم خان از پاکستان تلفن کرد. از من خواست به دیدنش بروم. گوشی در دست توی آشپزخانه بودم و می‎دانستم که فقط رحیم خان پشت خط نیست. این گذشته‎ام بود. با گناه‎هایی که کفاره‎اش را نداده‎ام.

 

کتاب "بادبادک باز"

نوشته خالد حسینی

ترجمه مهدی غبرائی

انتشارات مروارید

نظرات (۱)

سایت بسیار خوبی دارین
98653+345.45

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">