انواع شخصیت
سیگر به طور کلی چهار نوع شخصیت غیر واقعی را مد نظر دارد که عبارت هستند از:
1. شخصیت تمثیلی
2. شخصیت غیر بشری
3. شخصیت خیالی یا فانتزی
4. شخصیت اسطورهای (سیگر، 1388،ص 214)
اما از نگاه فریندخت زاهدی شخصیت در ادبیات نمایشی به
1. اسطورهای
2. افسانهای
3. رئالیستی
4. و مدرن تقسیم میشوند (زاهدی، 1376،ص 47).
شخصتی تمثیلی یا نمادین، شخصیت جانشین شونده است به این معنا که شخصیتی جانشین فکر و خلق و خو و خصلت و صنعتی میشود و کیفیتی انتزاعی به صورت عینی تصویر میشود. (میر صادقی، 1385، ص 204).
شخصیتهای تمثیلی از قدیم الایام در ادبیات کاربرد داشته است، چه برای بیان افکار و عقاید نویسنده برای تاثیرگذاری بیشتر و به عنوان روزنهای در تاریکی.
این تیپ از شخصیتها قادر هستند مفاهیم اخلاقی یا کیفیتهای روحی و روشنفکرانه را در قالب عمل ارائه دهند.
فرد نمادین کسی است که عمل و گفتارش در مجموع خواننده را به مفاهیم فراتر از خودش راهنمایی میکند. (داد،1382، ص 104).
در تکمیل توضیح شخصیت تمثیلی در کتاب فرهنگ اصطلاحات ادبی آمده است، این نوع شخصیتها دو بعدی اند، بعد فکری و خصلتی که مورد نظر نویسنده یا گوینده بوده است و بعدی که در آن مجسم میشود. (همان،ص304).
کاربرد شخصیتهای تمثیلی، یا خصوصیات مورد قبول اکثریت، بیشتر است.
سیگر بیان میدارد که شخصیتهای تمثیلی تک بعدی اند و ویژگی خاصی مانند، عشق، خرد مندی، بخشش یا عدالت را مجسم میکنند، این شخصیتها در داستانهای غیر واقعی، اسطوره ای، خیالی یا فانتزی دیده میشوند،(سیگر، 1388:ص 215).
شخصیتهایی که نماینده خصوصیات کامل یک فرد میباشند در این طیف قرار میگیرند، بسیاری از شخصیتهای منفی و همچنین بسیاری از ابر قهرمانان، شخصیتهای تمثیلی به شمار میروند.
نمونهای از این شخصیتها: شخصیتهای مذهبی مثل امام علی(ع) و یا حضرت خضر(ع) که تمثیلی هستند.
نشانههای قصه که آنها نمودار ناخودآگاه یا خاطره و حافظه عالم اند و یا پریان از دیگر شخصیتهای تمثیلی هستند. که دارای خصایص مثبت و ممتاز میباشند و به قهرمان داستان در اجرای وظایفش کمک میکنند.
موجوداتی شبیه انسان میباشند(سیگر، 1388:ص 318) که در این نوع شخصیت برجنبه انسانی حیوان یا اشیاء تاکید میشود.
در ادبیات نسل اول مدرنیسم، شخصیت بر اساس اعمال و رفتار خاص تعریف میشود، یعنی شخصیت باید دارای تعاملات بیروین باشد در ادبیات نسل دوم مدرنیسم، شخصیت درونی است، یعنی وارد ذهنیت شخصیت میشود. در مدرنیسم به طور کلی شخصیت جهان را بین خود و دیگری تقسیم میکند.
موجودات عجیب و غریب مثل دیوها، غولها، اشباح و کوتولهها میباشند.
فروید اساطیر را کهن الگو یا ارکی تایپهایی میداند که بیانگر نیازها و ایدههای ناخود آگاه جمعی اقوام ابتدائی میباشند.
عدهای از پژوهندگان زبان شناختی اسطوره را نتیجه پیدایش خط و پریشانی زبان میدانند و علت آن را مبتنی بر عجز بشر در بیان و انتقال صریح مفاهیم بیان میدارند. بشر اولیه برای تفهیم منظورش شخصیت اغراق شده ذهنی را جایگزین مفهوم بیان ناشدنی مورد نظر خود میکرد و به این وسیله به بیان مفهوم خویش میپرداخت(زاهدی، 1376،ص 46)
نگاه به اسطوره، دو رویکرد کاملاً متفاوت را تجربه کرده است:
یکی تا قرن نوزدهم و دیگری رویکردی که از قرن نوزده شروع شد و در قرن بیستم به شکوفایی رسید. رویکردی که تا قبل از قرن نوزدهم میلادی وجود داشت، مطابق با معنای لغوی (گفتار باطل) بود و از اسطوره همین معنای لغوی لحاظ میشده است. اسطوره در این نگاه، یک تخیّل و تفکّر مصنوعی بود که هیچ واقعیت و ارزش خارجی نداشت و تنها به عنوان تخیّل عادی از آن یاد میشد. (میرچیا، ص 9، 1362). اما از قرن نوزدهم میلادی به بعد انقلابی در رویکرد به اسطورهها در میان دانشمندان پدید آمد. آنها دیگر اسطوره را تخیّل و خیال صِرف و بدون هیچگونه واقعیت خارجی فرض نمیکردند. آنها اسطوره را به معنای سرگذشتی واقعی و بسیار ارزشمند و گرانقدر، نمونهواروپرمعنادریافتند(همان).
شخصیت اسطورهای دارای برتری نوعی نسبت به افراد دیگر و همین طور نسبت به پیرامونش است. این برتری که نامش از تبارخدایی این شخصیت اسطورهای است، ویژگیهایی را در او باعث میشود که او را در مقام بالاتر از انسان عادی قرار میدهد.
هر چند که این نوع شخصیت از هیئتی شبیه انسان عادی برخوردار است اما از آنجا که از تبار خدایان است با قدرتی فوق انسانی به بیان کلیات عام انسانی میپردازد.
در ادبیات یونان باستان، اساطیر در سه دوره حضور مییابند: دوره اول که دوره حماسی یا عصر هومری است که در قرن هشتم و نهم قبل میلاد تنها به روایت حوادث مربوط به زندگی شخصیتها پرداخته میشود.
اما در قرن پنجم قبل میلاد حضور شخصیتها به صورت نمایشی است و با پیدایش تراژدی، انگیزه شخصیت نمایش اهمیت مییابد و اساسا، تبدیل شخصیت حماسی به دراماتیک با بررسی انگیزه شخصیت در دست زدن به عمل ممکن میشود.
در دوره سوم حضور اساطیر در فرهنگ یونانی که از آن برای بیان مفاهیم فلسفی بهره میبردند. (زاهدی، 1376،ص 47).
شخصیتهای اسطورهای ویژگی منحصربه فرد دارند، معمولاً مثل قهرمان هستند و از او انتظار زیادی میرود و قادر به مبارزه است. شخصیت در طی داستان متحول میشود و قوی و خرد مند میگردد. و غالباً گذشته مبهم و مرموز دارد.
مثل شخصیت اساطیری توانایی فوق انسانی دارند اما تفاوت آن دو در این است که شخصیت افسانهای برداشتی از خدایان از پا افتاده اند که بنا بر نیاز مادی و آمال انسانی شکل میگیرندو دارای قدرت اکتسابی اند. اما اساطیری تبار آسمانی دارند و قدرت را از خدایان میگیرند.
در طبقه بندی شخصیت افسانهای در ادبیات نمایشی میتوان موارد زیررا بیان کرد:
1. شخصیتهای جادویی: که متعلق به دنیای واقعی اند و از وسایل جادویی برای رسیدن به هدف بهره میبرند مثل سفر از جایی به جای دیگر توسط قالیچه پرنده.
2. شخصیت قهرمانی: این شخصیتها در موقعیتی مملو از کشمکشهای پرماجرا قرار میگیرند که هدف آنها تحت تاثیر قرار دادن افراد به دلیل شجاعت و دلاوریشان است.
3. شخصیت رمانتیک: این شخصیت خصوصیاتی آمیخته با شخصیت قهرمانی دارد با رگههای قوی از عشق به میهن، دلدادگی و سر سپردگی به ارزشهای معنوی. این شخصیت شجاعانه از تیر و کمان استفاده میکند سفر پرشور از عواطف و احساسات دارد و در راه عشق از هیچ خطری نمیهراسد و چه بسا در موقعیت تراژیکی به سرنوشت غیر قابل پیش بینی دچار شود. ممکن است در پایان به پیروزی نرسد وبامرگ غیر مترقبهای روبرو شود. احساس گرایی اغراق آمیز حاکم بر سرنوشت این شخصیت معمولاً ترس وترحم را به شدت برانگیخته و قضاوت اخلاقی را تحت تاثیر قرار میدهد.
4. شخصیت تاریخی: این شخصیتها ساخته و پرداخته ذهن داستانپرداز یا فیلمنامه نویس نیستند بلکه مشخصاً از یک مصداق منحصر به فرد عینی و واقعی برگرفته میشوند. این شخصیتها زمانی واقعیت تاریخی داشته و حوادث مربوط به زندگی آنان در ارتباط تنگا تنگ با حوادث تاریخی است. این نوع شخصیتها از درجات بالایی از توانایی برخوردارند آنان یا مدافع محرومانند یا سمبل شجاعت و وظیفه شناسی اند و با عث ناهنجاری قوانین طبیعی و اجتماعی نمیشوند.از جمله این شخصیتها میتوان در موارد مذهبی از حضرت علی (ع)، حضرت خضر.... و غیر مذهی مثل انوشیروان وهارون رشید و... نام برد
1. شخصیت ایستا: شخصیتی است که هیچ تغییری در ظاهر و کردار و اعمال و نیز افکار و اندیشه و روحیات وی حاصل نمیشود. این گونه افراد به هیچ وجه حاضر به تاثیر گذاری از محیط اطراف نیستند و سعی در حفظ رفتارهای خود دارند(پارسی نژاد، 1378،ص 104)
میر صادقی در این باره مینویسد: در خور تامل است که شخصیت، آن داستانی است که تغییر را نپذیرد. به عبارت دیگر، در پایان داستن همان باشد که در آغاز بوده است و حوادث داستان بر او تاثیر نکند یا اگر تاثیر بگذارد، تاثیر کمیباشد. (میرصادقی، 1385، ص93).
2. شخصیت پویا: این نوع شخصیت بر خلاف شخصیت ایستا ازتحول و دگرگونی برخوردار میباشد. و منظور از تغییر، دگرگونیهای ظاهر وفیزیکی شخصیت نیست، بلکه بیشتر منظور تغییرات خلق و خوی و خصلت و عقاید شخصیت است.و تحولی در فکر و اندیشه و احساسات شخصیت بیشتر مدنظر میباشد.
میرصادقی در این باره بیان میدارد: که «شخصیت پویا» شخصیتی است که به صورت مداوم در داستان دست خوش تغییر میشود و جنبهای از شخصیت او عقاید و جهان بینی او یا خصلت و خصوصیت شخصی او دگرگون میشود البته این دگرگونی ممکن است سطحی یا عمیق باشد و یا ممکن است در جهت سازندگی یا ویرانی شخصیت حرکت کند(میرصادقی، 1385، ص 94،).
دردرام نیروهای متضادی وجود دارد که کشمکش،بین آنها سبب میشود درام جریان یابد،واساسا اتفاق بیافتد.پس بیهوده نیست که این نیروها وبعضی از اجزای درام را ساختمایه نمایشی ساز بنامیم. (ناظر زاده کرمانی،1383،ص 259).
1-شخصیت پروتاگونیست (protagonist):این شخصیت باعث چالش در موقعیت اغازین یا به اصطلاح «ساکن»اولیه میشوند.
این شخصیت،محیط را اشفته میکند،روند عادی زندگی را به هم میریزد،بحران را دامن زده وکشمکش را به وجود میاورد.
بدون این شخصیت همه چیز در جای خود باقیست وروند زندگی چه خوب یا بد،روال خود را بدون حادثه جریان میدهد وهمه به آن تن داده اند.( مکی،1371،ص79).
مثلا در نمایشنامه «اودیپ شاه »نوشته سوفوکل،شخصیت چالشگر «اودیپ»است که با کنجکاوی و تفحص برای یافتن گناهکار و تنبیه او،موقعیت را برهم میزند.
2-شخصیت مخالف یا آنتاگونیست ((antagonist: این شخصیت مانعی در برابر خواست و هدف شخصیت پوتاگونیست است.
نیروی است که محکم در مقابل اعمال خواست شخص بازی محوری قد برافراشته و کوشش او را جهت رسیدن به هدف، خنثی میکند. میتوان بیان داشت شخص بازی مخالف، نیرویی است که کوششهای شخص بازی محوری برای درهم شکستن مقاومت او صورت میگیرد، و شخص بازی مخالف، پاسدار شرایط موجود است و یا خود شرایط موجود است. (همان،ص 82).
کاراکتر مخالف، بر عکس کارکتر محوری که حتماً باید آدمیباشد، میتواند در قالب آدمی، طبیعت، آداب و رسوم و یا حتی یک نظام اجتماعی عرضه شود. پس کاراکتر مخالف لازم نیست مثل کاراکتر محوری، دارای خواست و اراده باشد(قادری،1388،ص 218).
انواع شخصیت از حیث اهمیت دراماتیک
1. شخصیت اصلی یا محوری (main character): شخصیتی که مدار داستان برگرد وجود او میگردد. این شخصیتها با جزئیات بیشتر و مفصلتر تصویر میشوند و خصلتهای فردی آنها؛ ممتازتر از شخصیتهای دیگر داستان است. (عبداللهیان، 1380، ص 64)
ابراهیم مکی در عوامل نمایش در این باره بیان میدارد که شخصیتهای اصلی نمایش اشخاصی هستند که مهمترین وظایف را در نمایش برعهده دارند. آنها عمیقاً بانمایش در گیر میشوند ونتیجه نمایش شدیداً بر آنها تاثیر میگذارد. (مکی، 1371،ص 93). به عنوان نمونه «اودیپ »در نمایشنامه اودیپ شاه و« هملت» در نمایشنامه هملت، شخصیتهای اصلی میباشند.
2. شخصیت فرعی(secondary characters): شخصیت نوعی وظیفه اش کمک به شخصیت اصلی است و اصولی که در مورد شخصیتهای اصلی به کار میرود در مورد شخصیتهای فرعی نیز اعمال میشود. شخصیت فرعی هم هستند، اما نباید پا را از حد خود فراتر بگذارند، چرا که در این صورت تعادل داستان از بین میرود. شخصیتهای فرعی تنها باید به خاطر کمک در پیشبرد قصه، در خدمت شخصیت اصلی و محتوای کار باشند.
3. شخصیتهای کمکی یا سیاهی لشکر(service character):تاثیر این شخصیتها در درام کمک رسانی به سایر اشخاصی بازی است و گاه به ضرورتهای تکنیکی نمایشنامه، مانند نیاز به جمعیت زیاد است. که این نوع را(سیاهی لشکر است)مینامندونیزبه آنها شخصیت کارگذار نیز گفته میشود(ناظرزاده کرمانی،1383، ص 798)
قادری در کتاب آناتومیدرام درباره سیاهی لشکر مینویسد نمایشنامه نویس، از حضور سیاهی لشگر برای باورپذیر کردن زندگی جاری در صحنه استفاده میکند. بهتر است که حضور آنها بیشتر در سایه با شد و توجه مخاطب را بیش از حد به خود جلب نکند. برای زندگی طبیعی درام، باید عموماً از خصوصیات تیپیک بعصی ازاین گروه بهره گرفت. عدم حضور آنها در صحنهای که ضرورت حضور دارند، به کلیت اثر ضربه میزند. اما پرداخت آنها به گستردگی کاراکترهای اصل و فرعی نیست و تنها در حد رنگ آمیزی درام باید از آنها استفاده کرد. (قادری،1388، ص 232).
1. مسطح یا ساده: شخصیت مسطح، شخصیتی است راکد، که در مقابل حوادث همیشه رفتاری یکسان دارد و هرگز، رفتار بعدش، ناقض رفتار قبلش نیست. حادثه در او چندان تاثیری نداردو تحجر بر وجود او حاکم است (براهنی،1368، ص 296)
2. مدور یا پیچیده: اگر به نمایشنامههای ماندگار تاریخ مراجعه کنیم، به کارکترهایی بر میخوریم که ماندگاری اثر را تضمین کرده اند. این کارکترها عموماً مدور میباشند. از نگاه فورستر کارکتر مدور از کارکتر مسطح برتر است. (قادری، 1388،ص 151)
اما شخصیت مدور، شخصیتی است که از طریق اعمال ضد و نقیض و احساسهای گوناگون، دچار دگرگونی میشود و در مقابل موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوت از خود نشان میدهد. (براهنی،1368، ص 296)
باید توجه داشت که شخصیتهای مسطح به دلیل اینکه تک بعدی اند، مورد توجه خواننده و نویسنده نیستند. اما شخصیتهای مدور چون بیشتر شبیه آدمهای واقعی اند. جذابتر و در نتیجه مورد توجه نویسندگان و خوانندگان هستند. (همان، ص 296).
شخصیتهای مسطح که به آنها کارکتر مستعمل( stock characters)نیز گفته میشود(ناظر زاده کرمانی،1383، ص 805)ممکن است در آثار نمایشی بارها و بارها مورد استفاده قرار بگیرند.
این تیپها، گاهی تصویر نمونه فرعی انسانند، گاهی اقتباس از خاستگاه اساطیری، یا دینی، یا برخاسته از سنتها و تقلیدهای ملی، و یا پدیده آمده از شخصیتهای تاریخ که قدم به عرصه ادب گذارده اند، میباشند، (غنیمی،1373،ص 400).
بیشاب معتقد است در داستان دو نوع شخصیت اصلی وجود دارد:
1. شخصیتهایی که نویسنده اندازه مشخصی برای آنها در نظر گرفته و در طی ماجراهایی یا در اثر تجربیات ذهنی یا احساسی یا هر دو کوچک یا بزرگ میشوند. (اندازه شخص: اندازه جسمانی مدنظر نیست).
2. شخصیتهای معمولی: این شخصیتها ناگهان غرق در کشمکش یا ماجرایی شخصی و جدی هستند وبسته به طبعشان بزرگ و کوچک میشوند.
شخصیتهای اصلی به اندازه آرزوها، اهداف و مقاصدشان رشد نمایشی کرده و پیچیده میشوند. اما شخصیتهایی که آرزوهای سطحی دارند به سختی رشد میکنند و تبدیل به شخصیت پیچیده میشوند در حالی که در گیر ماجرای خطرناک و پیچیده نیز نخواهند شد.
شخصیت با ابعاد بزرگ به نویسنده امکان میدهد تا داستانی طولانی و طرح پیچیده خلق کند. که در این حالت یا حوادث به دلیل بزرگی شخصیت، به سراغ او میایند یا شأن شخصیت با عث به وجود آمدن حوادث میشود(بیشاب،1382،ص 42).
از آنجایی که شخصیت معمولی زندگی یکنواخت دارند با ید با حوادث بزرگی روبه رو شوند برای این کار نویسنده توجه را معطوف به کانون فشار و بیرونی بر شخصیت میکند.
جامعه یکدفعه یا به تدریج او را به درون حوادث غیر عادی سوق میدهد و هنگامیکه او وضعیتش تغییر کند، کم کم پیچیده میشود.
شیوه دقیقی برای تعیین اندازه شخصیت وجود ندارد. برخی از نویسندگان ابتدا داستانشان را مییابند و بعد براساس آن توانایی شخصیت اصلی را تعیین میکنند و برخی نیز ابتدا شخصیت اصلی را خلق کرده و سپس داستانی به اندازه قامت او میدوزند.
سیگر به طور کلی چهار نوع شخصیت غیر واقعی را مد نظر دارد که عبارت هستند از:
1. شخصیت تمثیلی
2. شخصیت غیر بشری
3. شخصیت خیالی یا فانتزی
4. شخصیت اسطورهای (سیگر، 1388،ص 214)
اما از نگاه فریندخت زاهدی شخصیت در ادبیات نمایشی به
1. اسطورهای
2. افسانهای
3. رئالیستی
4. و مدرن تقسیم میشوند (زاهدی، 1376،ص 47).
شخصتی تمثیلی یا نمادین، شخصیت جانشین شونده است به این معنا که شخصیتی جانشین فکر و خلق و خو و خصلت و صنعتی میشود و کیفیتی انتزاعی به صورت عینی تصویر میشود. (میر صادقی، 1385، ص 204).
شخصیتهای تمثیلی از قدیم الایام در ادبیات کاربرد داشته است، چه برای بیان افکار و عقاید نویسنده برای تاثیرگذاری بیشتر و به عنوان روزنهای در تاریکی.
این تیپ از شخصیتها قادر هستند مفاهیم اخلاقی یا کیفیتهای روحی و روشنفکرانه را در قالب عمل ارائه دهند.
فرد نمادین کسی است که عمل و گفتارش در مجموع خواننده را به مفاهیم فراتر از خودش راهنمایی میکند. (داد،1382، ص 104).
در تکمیل توضیح شخصیت تمثیلی در کتاب فرهنگ اصطلاحات ادبی آمده است، این نوع شخصیتها دو بعدی اند، بعد فکری و خصلتی که مورد نظر نویسنده یا گوینده بوده است و بعدی که در آن مجسم میشود. (همان،ص304).
کاربرد شخصیتهای تمثیلی، یا خصوصیات مورد قبول اکثریت، بیشتر است.
سیگر بیان میدارد که شخصیتهای تمثیلی تک بعدی اند و ویژگی خاصی مانند، عشق، خرد مندی، بخشش یا عدالت را مجسم میکنند، این شخصیتها در داستانهای غیر واقعی، اسطوره ای، خیالی یا فانتزی دیده میشوند،(سیگر، 1388:ص 215).
شخصیتهایی که نماینده خصوصیات کامل یک فرد میباشند در این طیف قرار میگیرند، بسیاری از شخصیتهای منفی و همچنین بسیاری از ابر قهرمانان، شخصیتهای تمثیلی به شمار میروند.
نمونهای از این شخصیتها: شخصیتهای مذهبی مثل امام علی(ع) و یا حضرت خضر(ع) که تمثیلی هستند.
نشانههای قصه که آنها نمودار ناخودآگاه یا خاطره و حافظه عالم اند و یا پریان از دیگر شخصیتهای تمثیلی هستند. که دارای خصایص مثبت و ممتاز میباشند و به قهرمان داستان در اجرای وظایفش کمک میکنند.
موجوداتی شبیه انسان میباشند(سیگر، 1388:ص 318) که در این نوع شخصیت برجنبه انسانی حیوان یا اشیاء تاکید میشود.
در ادبیات نسل اول مدرنیسم، شخصیت بر اساس اعمال و رفتار خاص تعریف میشود، یعنی شخصیت باید دارای تعاملات بیروین باشد در ادبیات نسل دوم مدرنیسم، شخصیت درونی است، یعنی وارد ذهنیت شخصیت میشود. در مدرنیسم به طور کلی شخصیت جهان را بین خود و دیگری تقسیم میکند.
موجودات عجیب و غریب مثل دیوها، غولها، اشباح و کوتولهها میباشند.
فروید اساطیر را کهن الگو یا ارکی تایپهایی میداند که بیانگر نیازها و ایدههای ناخود آگاه جمعی اقوام ابتدائی میباشند.
عدهای از پژوهندگان زبان شناختی اسطوره را نتیجه پیدایش خط و پریشانی زبان میدانند و علت آن را مبتنی بر عجز بشر در بیان و انتقال صریح مفاهیم بیان میدارند. بشر اولیه برای تفهیم منظورش شخصیت اغراق شده ذهنی را جایگزین مفهوم بیان ناشدنی مورد نظر خود میکرد و به این وسیله به بیان مفهوم خویش میپرداخت(زاهدی، 1376،ص 46)
نگاه به اسطوره، دو رویکرد کاملاً متفاوت را تجربه کرده است:
یکی تا قرن نوزدهم و دیگری رویکردی که از قرن نوزده شروع شد و در قرن بیستم به شکوفایی رسید. رویکردی که تا قبل از قرن نوزدهم میلادی وجود داشت، مطابق با معنای لغوی (گفتار باطل) بود و از اسطوره همین معنای لغوی لحاظ میشده است. اسطوره در این نگاه، یک تخیّل و تفکّر مصنوعی بود که هیچ واقعیت و ارزش خارجی نداشت و تنها به عنوان تخیّل عادی از آن یاد میشد. (میرچیا، ص 9، 1362). اما از قرن نوزدهم میلادی به بعد انقلابی در رویکرد به اسطورهها در میان دانشمندان پدید آمد. آنها دیگر اسطوره را تخیّل و خیال صِرف و بدون هیچگونه واقعیت خارجی فرض نمیکردند. آنها اسطوره را به معنای سرگذشتی واقعی و بسیار ارزشمند و گرانقدر، نمونهواروپرمعنادریافتند(همان).
شخصیت اسطورهای دارای برتری نوعی نسبت به افراد دیگر و همین طور نسبت به پیرامونش است. این برتری که نامش از تبارخدایی این شخصیت اسطورهای است، ویژگیهایی را در او باعث میشود که او را در مقام بالاتر از انسان عادی قرار میدهد.
هر چند که این نوع شخصیت از هیئتی شبیه انسان عادی برخوردار است اما از آنجا که از تبار خدایان است با قدرتی فوق انسانی به بیان کلیات عام انسانی میپردازد.
در ادبیات یونان باستان، اساطیر در سه دوره حضور مییابند: دوره اول که دوره حماسی یا عصر هومری است که در قرن هشتم و نهم قبل میلاد تنها به روایت حوادث مربوط به زندگی شخصیتها پرداخته میشود.
اما در قرن پنجم قبل میلاد حضور شخصیتها به صورت نمایشی است و با پیدایش تراژدی، انگیزه شخصیت نمایش اهمیت مییابد و اساسا، تبدیل شخصیت حماسی به دراماتیک با بررسی انگیزه شخصیت در دست زدن به عمل ممکن میشود.
در دوره سوم حضور اساطیر در فرهنگ یونانی که از آن برای بیان مفاهیم فلسفی بهره میبردند. (زاهدی، 1376،ص 47).
شخصیتهای اسطورهای ویژگی منحصربه فرد دارند، معمولاً مثل قهرمان هستند و از او انتظار زیادی میرود و قادر به مبارزه است. شخصیت در طی داستان متحول میشود و قوی و خرد مند میگردد. و غالباً گذشته مبهم و مرموز دارد.
مثل شخصیت اساطیری توانایی فوق انسانی دارند اما تفاوت آن دو در این است که شخصیت افسانهای برداشتی از خدایان از پا افتاده اند که بنا بر نیاز مادی و آمال انسانی شکل میگیرندو دارای قدرت اکتسابی اند. اما اساطیری تبار آسمانی دارند و قدرت را از خدایان میگیرند.
در طبقه بندی شخصیت افسانهای در ادبیات نمایشی میتوان موارد زیررا بیان کرد:
1. شخصیتهای جادویی: که متعلق به دنیای واقعی اند و از وسایل جادویی برای رسیدن به هدف بهره میبرند مثل سفر از جایی به جای دیگر توسط قالیچه پرنده.
2. شخصیت قهرمانی: این شخصیتها در موقعیتی مملو از کشمکشهای پرماجرا قرار میگیرند که هدف آنها تحت تاثیر قرار دادن افراد به دلیل شجاعت و دلاوریشان است.
3. شخصیت رمانتیک: این شخصیت خصوصیاتی آمیخته با شخصیت قهرمانی دارد با رگههای قوی از عشق به میهن، دلدادگی و سر سپردگی به ارزشهای معنوی. این شخصیت شجاعانه از تیر و کمان استفاده میکند سفر پرشور از عواطف و احساسات دارد و در راه عشق از هیچ خطری نمیهراسد و چه بسا در موقعیت تراژیکی به سرنوشت غیر قابل پیش بینی دچار شود. ممکن است در پایان به پیروزی نرسد وبامرگ غیر مترقبهای روبرو شود. احساس گرایی اغراق آمیز حاکم بر سرنوشت این شخصیت معمولاً ترس وترحم را به شدت برانگیخته و قضاوت اخلاقی را تحت تاثیر قرار میدهد.
4. شخصیت تاریخی: این شخصیتها ساخته و پرداخته ذهن داستانپرداز یا فیلمنامه نویس نیستند بلکه مشخصاً از یک مصداق منحصر به فرد عینی و واقعی برگرفته میشوند. این شخصیتها زمانی واقعیت تاریخی داشته و حوادث مربوط به زندگی آنان در ارتباط تنگا تنگ با حوادث تاریخی است. این نوع شخصیتها از درجات بالایی از توانایی برخوردارند آنان یا مدافع محرومانند یا سمبل شجاعت و وظیفه شناسی اند و با عث ناهنجاری قوانین طبیعی و اجتماعی نمیشوند.از جمله این شخصیتها میتوان در موارد مذهبی از حضرت علی (ع)، حضرت خضر.... و غیر مذهی مثل انوشیروان وهارون رشید و... نام برد
1. شخصیت ایستا: شخصیتی است که هیچ تغییری در ظاهر و کردار و اعمال و نیز افکار و اندیشه و روحیات وی حاصل نمیشود. این گونه افراد به هیچ وجه حاضر به تاثیر گذاری از محیط اطراف نیستند و سعی در حفظ رفتارهای خود دارند(پارسی نژاد، 1378،ص 104)
میر صادقی در این باره مینویسد: در خور تامل است که شخصیت، آن داستانی است که تغییر را نپذیرد. به عبارت دیگر، در پایان داستن همان باشد که در آغاز بوده است و حوادث داستان بر او تاثیر نکند یا اگر تاثیر بگذارد، تاثیر کمیباشد. (میرصادقی، 1385، ص93).
2. شخصیت پویا: این نوع شخصیت بر خلاف شخصیت ایستا ازتحول و دگرگونی برخوردار میباشد. و منظور از تغییر، دگرگونیهای ظاهر وفیزیکی شخصیت نیست، بلکه بیشتر منظور تغییرات خلق و خوی و خصلت و عقاید شخصیت است.و تحولی در فکر و اندیشه و احساسات شخصیت بیشتر مدنظر میباشد.
میرصادقی در این باره بیان میدارد: که «شخصیت پویا» شخصیتی است که به صورت مداوم در داستان دست خوش تغییر میشود و جنبهای از شخصیت او عقاید و جهان بینی او یا خصلت و خصوصیت شخصی او دگرگون میشود البته این دگرگونی ممکن است سطحی یا عمیق باشد و یا ممکن است در جهت سازندگی یا ویرانی شخصیت حرکت کند(میرصادقی، 1385، ص 94،).
دردرام نیروهای متضادی وجود دارد که کشمکش،بین آنها سبب میشود درام جریان یابد،واساسا اتفاق بیافتد.پس بیهوده نیست که این نیروها وبعضی از اجزای درام را ساختمایه نمایشی ساز بنامیم. (ناظر زاده کرمانی،1383،ص 259).
1-شخصیت پروتاگونیست (protagonist):این شخصیت باعث چالش در موقعیت اغازین یا به اصطلاح «ساکن»اولیه میشوند.
این شخصیت،محیط را اشفته میکند،روند عادی زندگی را به هم میریزد،بحران را دامن زده وکشمکش را به وجود میاورد.
بدون این شخصیت همه چیز در جای خود باقیست وروند زندگی چه خوب یا بد،روال خود را بدون حادثه جریان میدهد وهمه به آن تن داده اند.( مکی،1371،ص79).
مثلا در نمایشنامه «اودیپ شاه »نوشته سوفوکل،شخصیت چالشگر «اودیپ»است که با کنجکاوی و تفحص برای یافتن گناهکار و تنبیه او،موقعیت را برهم میزند.
2-شخصیت مخالف یا آنتاگونیست ((antagonist: این شخصیت مانعی در برابر خواست و هدف شخصیت پوتاگونیست است.
نیروی است که محکم در مقابل اعمال خواست شخص بازی محوری قد برافراشته و کوشش او را جهت رسیدن به هدف، خنثی میکند. میتوان بیان داشت شخص بازی مخالف، نیرویی است که کوششهای شخص بازی محوری برای درهم شکستن مقاومت او صورت میگیرد، و شخص بازی مخالف، پاسدار شرایط موجود است و یا خود شرایط موجود است. (همان،ص 82).
کاراکتر مخالف، بر عکس کارکتر محوری که حتماً باید آدمیباشد، میتواند در قالب آدمی، طبیعت، آداب و رسوم و یا حتی یک نظام اجتماعی عرضه شود. پس کاراکتر مخالف لازم نیست مثل کاراکتر محوری، دارای خواست و اراده باشد(قادری،1388،ص 218).
انواع شخصیت از حیث اهمیت دراماتیک
1. شخصیت اصلی یا محوری (main character): شخصیتی که مدار داستان برگرد وجود او میگردد. این شخصیتها با جزئیات بیشتر و مفصلتر تصویر میشوند و خصلتهای فردی آنها؛ ممتازتر از شخصیتهای دیگر داستان است. (عبداللهیان، 1380، ص 64)
ابراهیم مکی در عوامل نمایش در این باره بیان میدارد که شخصیتهای اصلی نمایش اشخاصی هستند که مهمترین وظایف را در نمایش برعهده دارند. آنها عمیقاً بانمایش در گیر میشوند ونتیجه نمایش شدیداً بر آنها تاثیر میگذارد. (مکی، 1371،ص 93). به عنوان نمونه «اودیپ »در نمایشنامه اودیپ شاه و« هملت» در نمایشنامه هملت، شخصیتهای اصلی میباشند.
2. شخصیت فرعی(secondary characters): شخصیت نوعی وظیفه اش کمک به شخصیت اصلی است و اصولی که در مورد شخصیتهای اصلی به کار میرود در مورد شخصیتهای فرعی نیز اعمال میشود. شخصیت فرعی هم هستند، اما نباید پا را از حد خود فراتر بگذارند، چرا که در این صورت تعادل داستان از بین میرود. شخصیتهای فرعی تنها باید به خاطر کمک در پیشبرد قصه، در خدمت شخصیت اصلی و محتوای کار باشند.
3. شخصیتهای کمکی یا سیاهی لشکر(service character):تاثیر این شخصیتها در درام کمک رسانی به سایر اشخاصی بازی است و گاه به ضرورتهای تکنیکی نمایشنامه، مانند نیاز به جمعیت زیاد است. که این نوع را(سیاهی لشکر است)مینامندونیزبه آنها شخصیت کارگذار نیز گفته میشود(ناظرزاده کرمانی،1383، ص 798)
قادری در کتاب آناتومیدرام درباره سیاهی لشکر مینویسد نمایشنامه نویس، از حضور سیاهی لشگر برای باورپذیر کردن زندگی جاری در صحنه استفاده میکند. بهتر است که حضور آنها بیشتر در سایه با شد و توجه مخاطب را بیش از حد به خود جلب نکند. برای زندگی طبیعی درام، باید عموماً از خصوصیات تیپیک بعصی ازاین گروه بهره گرفت. عدم حضور آنها در صحنهای که ضرورت حضور دارند، به کلیت اثر ضربه میزند. اما پرداخت آنها به گستردگی کاراکترهای اصل و فرعی نیست و تنها در حد رنگ آمیزی درام باید از آنها استفاده کرد. (قادری،1388، ص 232).
1. مسطح یا ساده: شخصیت مسطح، شخصیتی است راکد، که در مقابل حوادث همیشه رفتاری یکسان دارد و هرگز، رفتار بعدش، ناقض رفتار قبلش نیست. حادثه در او چندان تاثیری نداردو تحجر بر وجود او حاکم است (براهنی،1368، ص 296)
2. مدور یا پیچیده: اگر به نمایشنامههای ماندگار تاریخ مراجعه کنیم، به کارکترهایی بر میخوریم که ماندگاری اثر را تضمین کرده اند. این کارکترها عموماً مدور میباشند. از نگاه فورستر کارکتر مدور از کارکتر مسطح برتر است. (قادری، 1388،ص 151)
اما شخصیت مدور، شخصیتی است که از طریق اعمال ضد و نقیض و احساسهای گوناگون، دچار دگرگونی میشود و در مقابل موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوت از خود نشان میدهد. (براهنی،1368، ص 296)
باید توجه داشت که شخصیتهای مسطح به دلیل اینکه تک بعدی اند، مورد توجه خواننده و نویسنده نیستند. اما شخصیتهای مدور چون بیشتر شبیه آدمهای واقعی اند. جذابتر و در نتیجه مورد توجه نویسندگان و خوانندگان هستند. (همان، ص 296).
شخصیتهای مسطح که به آنها کارکتر مستعمل( stock characters)نیز گفته میشود(ناظر زاده کرمانی،1383، ص 805)ممکن است در آثار نمایشی بارها و بارها مورد استفاده قرار بگیرند.
این تیپها، گاهی تصویر نمونه فرعی انسانند، گاهی اقتباس از خاستگاه اساطیری، یا دینی، یا برخاسته از سنتها و تقلیدهای ملی، و یا پدیده آمده از شخصیتهای تاریخ که قدم به عرصه ادب گذارده اند، میباشند، (غنیمی،1373،ص 400).
بیشاب معتقد است در داستان دو نوع شخصیت اصلی وجود دارد:
1. شخصیتهایی که نویسنده اندازه مشخصی برای آنها در نظر گرفته و در طی ماجراهایی یا در اثر تجربیات ذهنی یا احساسی یا هر دو کوچک یا بزرگ میشوند. (اندازه شخص: اندازه جسمانی مدنظر نیست).
2. شخصیتهای معمولی: این شخصیتها ناگهان غرق در کشمکش یا ماجرایی شخصی و جدی هستند وبسته به طبعشان بزرگ و کوچک میشوند.
شخصیتهای اصلی به اندازه آرزوها، اهداف و مقاصدشان رشد نمایشی کرده و پیچیده میشوند. اما شخصیتهایی که آرزوهای سطحی دارند به سختی رشد میکنند و تبدیل به شخصیت پیچیده میشوند در حالی که در گیر ماجرای خطرناک و پیچیده نیز نخواهند شد.
شخصیت با ابعاد بزرگ به نویسنده امکان میدهد تا داستانی طولانی و طرح پیچیده خلق کند. که در این حالت یا حوادث به دلیل بزرگی شخصیت، به سراغ او میایند یا شأن شخصیت با عث به وجود آمدن حوادث میشود(بیشاب،1382،ص 42).
از آنجایی که شخصیت معمولی زندگی یکنواخت دارند با ید با حوادث بزرگی روبه رو شوند برای این کار نویسنده توجه را معطوف به کانون فشار و بیرونی بر شخصیت میکند.
جامعه یکدفعه یا به تدریج او را به درون حوادث غیر عادی سوق میدهد و هنگامیکه او وضعیتش تغییر کند، کم کم پیچیده میشود.
شیوه دقیقی برای تعیین اندازه شخصیت وجود ندارد. برخی از نویسندگان ابتدا داستانشان را مییابند و بعد براساس آن توانایی شخصیت اصلی را تعیین میکنند و برخی نیز ابتدا شخصیت اصلی را خلق کرده و سپس داستانی به اندازه قامت او میدوزند.
سلام مطالب بسیار خوبی در وبلاگ قرار دادید.