تکنیک های شخصیت پردازی از منظر فیستر
فیستر در کتاب خود میگوید: معیار اصلی برای طبقه بندی شخصیت پردازی از این پرسش نشئت میگیرد که آیا اطلاعات مـورد استفاده برای ترسیم شخصیت، به وسیله یکـــی از نقـشواره ها انتقال مییابد (نقشواره ای است) یا آنکه تنها میتواند با جایگاه نویسنده ضمنی به عنوان سوژه بیانگر آن مرتبط باشد (نویسندگانه است). هر یک از این دو مورد که صدق کند، باید در ادامه مشخص کنیم که ارسال این اطلاعات به شکل ضمنی صورت گرفته است و یا به شکل صریح. به این ترتیب ما به 4 رده از تکنیکهای شخصیت پردازی میرسیم:
صریح – نقشوارهای، ضمنی – نقشواره ای، صریح - نویسندگانه، ضمنی – نویسندگانه.در ذیل به شرح و بررسی مختصری هریک از آنها میپردازیم.
تکنیک های شخصیتپردازی صریح – نقشواره ای
همه این تکنیک ها کلامی هستند و شامل دو دسته هستند:
دسته اول: شرح و تفسیر خودی که در آن نقشواره همزمان به عنوان عامل و موضوع انتقال اطلاعات عمل میکند؛ و شرح و تفسیری است که نقشواره به صراحت، طرز تلقی خویش را از خود بیان میکند. این دسته به دو نوع تک گویانه و گفتوگویی تقسیم میشود.
دسته دوم: شرح وتفسیر بیرونی که در آن عامل اطلاعات منتقل شده با موضوع همسان نیست؛ شرح و تفسیری است که در آن نقشواره را دیگری به صراحت ترسم میکند. به طور طبیعی وضع متفاوت شرح و تفسیرهای تک گویانه و گفتوگویی به یک اندازه در مورد شرح و تفسیر بیرونی نیز صادق است.
شرح و تفسیرهای خودی و بیرونی صریح را نمیتوان به شکل مجزا در نظر گرفت؛ زیرا که آنها همیشه میزان کمتر یا بیشتری از خود شخصیتپردازی ضمنی هستند. (فیستر، 1387، ص 240 -248)
تکنیکهای شخصیتپردازی ضمنی – نقشوارهای
این تکنیکها تا حدودی کلامیهستند؛ زیرا در اینجا نقشواره دراماتیک نه فقط به نحو ضمنی از طریق آنچه میگوید و نحوه گفتن آن معرفی میشود، بلکه این معرفی یا عرضه داشت از طریق ظاهر وی، رفتارش و زمینهای که در درون آن عمل میکند طرز لباس پوشیدن، وسایل صحنه، طراحی صحنه و...) نیز صورت میگیرد. نمایشنامهنویسان همواره بر اهمیت این تکنیکهای شخصیتپردازی ضمنی تأکید کردهاند. (همان، ص 248-253)
تکنیکهای شخصیتپردازی صریح – نویسندگانه
این تکنیکها شامل دو دسته میشود:
دسته اول: توصیف صریح نقشوارهها که به لحاظ تاریخی ریشه در فهرست اشخاص نمایش دارد که بعداَ با اضافه شدن شرح و تفسیر اپیک در مورد نقشوارهها گسترش پیدا کرد. مبنای به کارگیری این نوع تکنیکها، پیش فرضی است که بر اساس آن، متن چاپ شده ادبی میتواند به خودی خود، صرف نظر از کارکرد عادیاش که به نهـادن مجموعهای از دستورالعملها در اختیار کارگردان خلاصه میشود، بر دریافت درام مؤثر واقع شود.
دسته دوم: استفاده از اسامیگویا، اسمهایی چون خانم لاویت (عشقخواه) یا گودمن (مرد نیک) و...که نقشوارهها را حتی پیش از نخستین حضور آنها بر روی صحنه تعریف میکنند و برچسبی را که بسته به بار انتقادی مورد نظر نویسنده، ثابت و پایدار است، بر نقشواره میزنند. (همان، ص 253-254)
تکنیکهای شخصیتپردازی ضمنی- نویسندگانه
در فاصله بین این نوع اســامیگویای صریح و اســمهایی که مطلقاً هیچ کارکرد شخصی پردازانهای ندارند، طیف گستردهای از انواع و اقسام گونههای بینابینیِ ممکن، قرار دارد. وانلان برای تمییز این اسامی از اسامی گویایِ صریح، از آنها به "اسامیتأویلی" تعبیر کرده است. تفاوت آنها در این است که اسامیتأویلی از لحاظ واقعگرایی، باورپذیر است؛ یعنی با قراردادهای حاکم بر اسامی واقعی سازگار است و در آن اشارهای شخصیتپردازانه به نقشواره ضمنی یا تلویحی است؛ مثلاً اسم "کشیش برند" در نمایشنامه ایبسن، که در زبان نروژی، اسمیکاملاً رایج و متداول است که همزمان به معنای "آتش" و "شمشیر" است؛ بنابراین هر دوی این معانی به عنوان اشارههای ضمنی به شخصیت "برند" مد نظر بوده است.
اما مهمترین شکل شخصیتپردازی ضمنی – نویسندگانه تأکید بر تباینها و تناظرهای موجود میان یک نقشواره و نقشوارههای دیگر است؛ پس میتوان نقشوارها را به گونهای متباین، با نشان دادن شیوههای مختلفی که با یک شخصیت خاص برخورد میکنند، یا به مضمونی خاص میپردازند، شخصیتپردازی کرد. (همان، ص 254-257)
در همه موارد ذکر شده، نقشوارهها در کنار هم گذاشته میشوند و بدین ترتیب به قصد ایجاد الگوی روشنی از تناظرهای ساختاری یا مضمونی، به نحوی ضــمنی شخصیتپردازی میشوند. (همان، ص240)