به نام خدا
من شب ها را دوست دارم، صدای قیژ قیژ پنکه سقفی مان را هم. تیک تاک ساعت دیواری مان که خیلی روی مخ هست را هم، اصلا همین نور کوفتالوی موبایلم که چش و چال آدم را به هم میریزد هم دوست دارم.
راستش را بخواهی دوست دارم اینها را بگویم، اما همیشه واقیعت، همچین بفهمی نفهمی یک کمی فرق دارد با آن چه تو می پسندی!
تا حالا شده، انقدر له باشی که همه استخوانهای بدنت همزمان ضق ضق کنند؟ بعد شب شده باشد و از زور خستگی خوابت نبرد و بعد با خودت بگردی توی نت و یکدفعه ببینی اااااع، یکی از رفقا انلاین است و بخواهی برایش حرف بزنی و کمی دلت را سبک کنی!!!!! بعد سلام که میکنی می ببینی ای دل غافل! طرف خیلی خرابتر از خودت است و کلی بدبختی و کارو بار ریخته سرش و بدجوری به گل گیر کرده و مجبور بشوی با این حال نزارت، نک و نال او را هم بشنوی و تازه کلی هم دلداری اش بدهی و هی بگویی باشد من که نمردم، خودم کمکت میکنم و او کلی ذوق کند و برای تو شکلک قلب و ماچ و تشکر و بوس و کوفت بفرستد که به به، تو چقدر خوبی، تو چقدر بینظیری، تو چقدر جنتلمنی، اصلا تو خود خود فرشته نجاتی! و....
این جور وقت ها دلت میخواهد زیپ دهان رفیق آنلاینت را بکشی، بعد هم یک نفس عمیق بکشی و بعدهم بروی دوشاخه دنیا را از برق بکشی و مردان آنجلس وار سیصد، چهارصد سال رااااحت بخوابی.