عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده
آخرین نظرات

داستان های مثنوی به نثر - دفتر ششم


53. دزد بر سر چاه
شخصی یک قوچ داشت، ریسمانی به گردن آن بسته بود و دنبال خود می‌کشید. دزدی بر سر راه کمین کرد و در یک لحظه، ریسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزدید و برد. صاحب قوچ، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود می‌گشت، تا به سر چاهی رسید، دید مردی بر سر چاه نشسته و گریه می‌کند و فریاد می‌زند: ای داد! ای فریاد! بیچاره شدم بد بخت شدم. صاحب گوسفند پرسید: چه شده که چنین ناله می‌کنی ؟ مرد گفت : یک کیسة طلا داشتم در این چاه افتاد. اگر بتوانی آن را بیرون بیاوری، 20% آن را به تو پاداش می‌دهم. مرد با خود گفت: بیست سکه، قیمت ده قوچ است، اگر دزد قوچم را برد، اما روزی من بیشتر شد. لباسها را از تن در آورد و داخل چاه رفت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۲
ز.نجف زاده

داستان های مثنوی به نثر - دفتر پنجم

42. اشک رایگان
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.
گدا یک کیسة پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۶
ز.نجف زاده

داستان های مثنوی به نثر - دفتر چهارم


30. درویش یکدست
درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۸
ز.نجف زاده

داستان های مثنوی به نثر - دفتر سوم


19. شغال در خُمّ رنگ
شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
ز.نجف زاده

نام رمان: سالار مگس ها

نویسنده: ویلیام کلدینگ

مترجم: سوسن اردکانی

تعداد صفحات: 226

فرمت کتاب: PDF

زبان کتاب: فارسی

برنده جایزه نوبل در سال 1983

سالار مگس ها

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۲
ز.نجف زاده

نام رمان: طبل حلبیطبل حلبی

نویسنده: گونتر گراس

مترجم: دکتر عبدالرحمن صدریه

تعداد صفحات: 733

فرمت کتاب: PDF

زبان کتاب: فارسی

برنده جایزه نوبل در سال 1999

طبل حلبی

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۲
ز.نجف زاده

نام رمان: بیگانهبیگانه

نویسنده: آلبرکامو

مترجم: جلال آل احمد

تعداد صفحات: 64

فرمت کتاب: PDF

زبان کتاب: فارسی

برنده جایزه نوبل در سال 1957

بیگانه

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
ز.نجف زاده