عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده

من نه روزم، نه شب، من می‌خواهم عصر باشم تا آدم‌ها در من عصرانه بخورند

عصر نویسنده
آخرین نظرات

مجموعه برترین اشعار آیینی درباره بانوی کرامت حضرت فاطمه معصومه علیهاسلامحضرت معصومه

1. درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
 
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
 
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو

شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب میگفت
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو

شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
 
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو
 
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان

2. خاتون شهر آینه هایی بزرگوار

شاعر: وحید قاسمی

خاتون شهر آینه هایی بزرگوار

زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار

چشم مَلک ندیده دمی سایه ی تو را

ناموس بارگاه خدایی بزرگوار

این قوم را به راه حقیقت کشانده ای

موسای بی عباو عصایی بزرگوار

بر شانه های باد، جحاز تو حمل شد

فرمانروای مُلک صبایی بزرگوار

گم کرده ایم کعبه ی حاجات و آمدیم

نزد شما که قبله نمایی بزرگوار

من گریه می کنم که نگاهی کنی مرا

آری همیشه عقده گشایی بزرگوار

باران رحمت ازلی سهم مان شده

بی شک دلیل فیض، شمایی بزرگوار

بانوی مهربان کدامین قبیله ای؟

امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار

خُلقت شبیه پیر کریم عشیره است

الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار

فهمیدم از شلوغی صحن و سرایتان

هر لحظه مأمن فقرایی بزرگوار

فرقی نمی کند چقدر نذر می کنند!؟

باب المراد شاه و گدایی بزرگوار

اینجا مریض ها همگی خضر می شوند

سر چشمه ی حیات و بقایی بزرگوار

از لحن گریه کردن زوّار واضح است

در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار

یادت نمی رود چه قراری گذاشتیم؟

محشر دم بهشت بیایی بزرگوار

3.همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی

تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا

بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست

خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم

وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست

این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم

در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم

عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم

4. هر گوشه از حریم تو را خم گذاشتند

شاعر: مریم سقلاطونی

تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند

نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند

بانو! تو آمدی: سر هر سفره تهی

سیب گلاب  و سبزه و  گندم گذاشتند

باران گرفت و عطر هزاران گل انار

روی لب کویر ُُُُُتبسم گذاشتند

از برکت قدوم شما شوره زارها

رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند

این شهر را به عشق شما"شهر اهلبیت"

شهر ستارگان زمین ...قم گذاشتند

"اینجا برای چیدن یک خوشه یاد تو

هر گوشه از حریم تو را خم گذاشتند"

دستان مهربان تو را آسمانیان 

بر شانه های خسته مردم گذاشتند

هر کس مقیم شهر تو شد در پیاله اش

یک جرعه آفتاب و ترنم گذاشتند

5. حسی زلال داری و حالی زلال تر

شاعر: سیدمحمدجواد شرافت

حسی زلال داری و حالی زلال تر
چشمان تو شده ست از این حس و حال، تر

آری به خاکبوسی کوثر نشسته ای
اشکی بریز از دل زمزم زلال تر

آیینه ی نگاه تو تصدیق می کند
در روشنی ندیده از او بی مثال تر

لطفش به مرز معجزه نزدیک تر شده ست
هر قدر آرزوی تو بوده محال تر

دستان گرم او شده پاسخ ترین جواب
وقتی که دست توست ز پرسش سوال تر

پر می زند دلم به هوای زیارتش
هر روز خسته حال ترم خسته حال تر

خود را کبوتر حرمش فرض می کنم
هرگز ندیده ام ز خودم خوش خیال تر

من نیز می روم که ببینم به چشم خود
حسی زلال دارم و حالی زلال تر

6.آنان که عاشقند به دنبال دلبرند

شاعر: علی اکبر لطیفیان

آنان که عاشقند به دنبال دلبرند

هر جا که می روند تعلّق نمی برند

از آنچه که وَبال ببینند خالی اند

عشاق روزگار، سبکبال می پرند

پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای است

گاهی ملائکند، وَ گاهی کبوترند

دل را به دست هرکس و ناکس نمی دهند

دل داده ی قدیمی آل پیمبرند

آنان که عاشق علی و فاطمه شدند

مدیون خانواده ی موسی بن جعفرند

ما عاشقان شیعه ی زهرا و حیدریم

ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم

 ***

ری زاده ایم و مزرعه ی سبز گندمیم

هر صبح با حسین شما در تکلّمیم

ما شیعه ی ولایت مولا - نسب نسب

سلمان پابرهنه ای از نسل چندمیم

گاهی میان خنده ی خورشید گریه ایم

گاهی میان گریه زهرا تبسمیم

همسایه ی حریم تو همسایه خداست

پس صد هزار شکر، که همسایه ی قمیم

آنقدر عاشقان و بزرگان و عالمان

دلداده ی تواند که ما بین آن گمیم

ای دست گیر صبح قیامت سرم فدات

هم خانواده هم پدر و مادرم فدات

 ***

بالاتر از پریدن پرهاست بام تو

ما ها نمی رسیم به شأن مقام تو

خم می شود تمامی دنیا برابرت

ای احترام آل عبا احترام تو

باید هزار بار، نشست و بلند شد

وقتی که می رسند بزرگان به نام تو

این شأن توست، حرمت توست احترام توست

گوید اگر "فداک ابوک" امام تو

آباد گشت قلب زمین زیر پای تو

آباد گشت مسجد دین با کلام تو

یعنی تمام هستی دین مال فاطمه است

یعنی تمام ملک زمین مال فاطمه است

 ***

تو آمدی که رحمت دنیای ما شوی

منجیِ تا قیامت کبرای ما شوی

ما مرده ایم و تو نفست مرده زنده کن

پس واجب است این که مسیحای ما شوی

تو خانمی و جلوه ی بالای هر سری

صلا عجیب نیست که آقای ما شوی

تو آمدی که با برکات نسیمی ات

روزی یا امام رضاهای ما شوی

اصلا قرار بود در ایران زمین ما

چون فاطمه بیایی و زهرای ما شوی

مهمان چند روزه ی ایران خوش آمدی

همشیره امام خراسان خوش آمدی

 

شهر تو آشیانه ی اَمن امام هاست

گلدسته ات مطاف شب و روز انبیاست

بانو قسم به پنجره های ضریح تو

این آستانه ای است که باب الرضای ماست

رویِ دَر حریم تو زیبا نوشته اند

اینجا حریم دختر پیغمبر خداست

اینجا به احترام قدم نه - که از شرف

گیسوی حور و بال ملک فرش زیر پاست

اینجا مس تو را به نگاهی طلا کنند

تا اسم اعظم است چه حاجت به کیمیاست

اینجا مدینه ی دگر آل فاطمه است

اینجا دل شکسته به دنبال فاطمه است

 

7.تا کی به تو از دور سلامی برسانم

شاعر:  مجید تال

تا کی به تو از دور سلامی برسانم

از تو خبری نیست برادر نگرانم

در میزند اینبار کسی...ازهیجانم...

شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم

یک روز به یعقوب(ع)اگرجامه رسیده

حالا به من از سوی رضا(ع) نامه رسیده...

 

ای کاش که از تو خبری داشته باشم

در آتش عشق تو پری داشته باشم

باید به خراسان سفری داشته باشم

در راه به قم هم نظری داشته باشم

با خاطر آسوده بمان چشم به راهم

یک قافله محرم بخدا هست سپاهم!

 

این جادّه ها چشم به راه قدم ماست

این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست

انگار که این خاک عراق عجم ماست

حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست...

شاید که فراموش کنم دلبر خود را

باید که بسازم حرم مادر خود را

 

باید نرسیدن به رضا (ع) را بپذیرم

حالا به شهادت برسم یاکه بمیرم

وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم

خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم

بایاد غم فاطمه (س) هق هق بنویسم

بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم...

 

با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد

قم کار به مهمان عزادار ندارد

در کوچه دری هست که مسمار ندارد

معصومه ی (س) تو دست به دیوار ندارد

اینجا به عیادت همگی آمده باشند

آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند

 

بین نظر آن همه با این همه فرق است

بین همه در پشت در و همهمه فرق است

بین اثر هلهله با زمزمه فرق است

مابین غم فاطمه با فاطمه (س) فرق است

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست

اینجا زدن فاطمه ها (س) حرف کمی نیست...

 

8. چشم دلم به سمت حرم باز می شود

شاعر: یوسف رحیمی

با یک سلام صبــح من آغاز می­شود

پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه­ی پرواز می­شود

قــــفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می­شود

فهمیـــــده ام ز حکمت ایوان آینه

اینجا دل شکسته سبب ساز می شود

کو چشم روشنی که ببیند در این حرم

هر روز چند مرتبه اعجــــاز می شود

از بس کریمه ای دل من یا کریم توست

قلب تپنده ی حرم قم، حریم توست 

اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است

از نفحه ی شهود و تجلی معطر است

برپا شده است مکتب قرآن و اهل بیت

دارالعلومِ مریم آل پیمبر است

اینجا کلید علم و فقاهت ارادت است

خاک در حریم تو علامه پرور است

چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست

اینجا چقدر چشمه­ی جوشان کوثر است

تنها پناهگاه دلـــــم صحن آینه ست

وقتی دلم از آه زمانه مکـــــدر است

هر شب کنار مرقد تو یک مدینه دل

دنبال قبر مخفی زهرای اطهر است

صحن تو غرق بوی گل یاس می شود

اینجا حضور فاطمه احساس می شود

9. تو شهید ولایتی بانو

شاعر: یوسف رحیمی

تو شهید ولایتی بانو

 آمدی و بهشت را با خود

به دل این کویر آوردی

کوثرانه قدم زدی در شهر

خیرهای کثیر آوردی

 

آمدی و مشام هر کوچه

پر شده از شمیم احساست

یادگاری مادرت زهراست

عطر نام تو، نفحه‌ی یاست

 

به لب مردمان غمدیده

با حضورت تبسم آوردی

آمدی با فرشتگان از راه

آسمان را سوی قم آوردی

 

با تو بوی بهشت پیچیده

دم به دم در فضای بیت النور

آسمان آمده به پابوسی

آمده تا حرای بیت النور

 

حرف رفتن که می‌زنی ناگاه

دل قم کوچه کوچه می‌گیرد

یا کریمی که دل به تو بسته

از فراق تو آه می‌میرد

 

خاطر آسمانی ات انگار

گاه گاهی غبار غم دارد

بغض های شکسته‌ی ناگاه

چشم هایی که دم به دم دارد ...

 

شعله‌ی آه و ... قلب بی تابت

در تب اشتیاق می‌سوزد

باز هم قصه‌ی جدایی ها

جگرت از فراق می‌سوزد

 

چشم هایت دو چشمه کوثر شد

یاد داری وداع آخر را

دل خواهر چگونه تاب آورد

حسرت دیدن برادر را

 

زینب حضرت رضایی و

چشمهایی پر از شفق داری

دیدن غربت «ولی» سخت است

بانوی بی قرار حق داری

 

آمدی از مدینه تا ایران

برسانی چنین پیامت را

که تحمل نمی توانی کرد

لحظه ای غربت امامت را

 

سیره‌ی ناب فاطمی این است

راه را بر همه نشان دادی

تو شهید ولایتی بانو

در هوای امام جان دادی

 

سیره ی ناب فاطمی این است

مادری پا به پای مولایش

روز دلگیر بی طرفداری

آمد و شد فدای مولایش

 

گرچه با قامت شکسته ولی

آمد و یک تنه قیامت کرد

تا رمق داشت ماند و جانانه

از امام خودش حمایت کرد

 

در دل کوچه ها ز پا افتاد

تا که این راه ماند پا بر جا

او غریبانه رفت تا باشد

روضه خوان غریبیِ مولا

 

تربتش بی نشانه است اما

می رسد عطر و نفحه ی یاسش

از کنار ضریح بانویی

که شد آئینه دار احساسش 

به هوای زیارتش هر بار

آمدم دلشکسته تا اینجا

گفته ام رو به صحن آئینه:

السلامُ علیکِ یا زهرا

که شد آئینه دار احساسش

به هوای زیارتش هر بار

آمدم دلشکسته تا اینجا

گفته ام رو به صحن آئینه:

السلامُ علیکِ یا زهرا

10.جایی که کوه خضر به زحمت بایستد

شاعر: هادی جانفدا

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد

شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است

قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام! کاش زمان با همین سلام

در آستانه ی در ساعت بایستد

وَ گردش نگاه تو در بین زائران

روی من - این فتاده به لکنت - بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام

در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من

در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیه ی عذاب

هم وزن با یک آیه ی رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی انتهای ما

زیر رواق های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید

طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آن کس که جای فاطمه در قم نشسته است

در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل

با بیت هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می کنم

حتّی اگر نسیم ز حرکت بایستد

این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو

مستی که روی پاش به زحمت بایستد

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">